فیلم کوتاه سخته نشده یا فیلمنامه "مخفیگاه"

ساخت وبلاگ
فبلمنامه کوتاه امروز مخفیگاه نام دارد. بنظرم فیلمنامه های ساخته نشده هر کدام فیلم های کوتاه بالقوه ای هستند که فقط کمی تخیل نیاز دارند.

فیلمنامه کوتاه مخفیگاه

نویسنده: امیرحسین جواهری

داخلی. خانه مخروبه. روز
یک خانه مخروبه قدیمی که زیرزمین تاریک آن دری آهنی با شیشه های شکسته و پنجره های باریکی روبه حیاط و یک چاه دارد. داخل زیرزمین تکه ای موکت سوخته افتاده و روی آن مقداری آت آشغال و ضبط ماشین و وسایل زندگی یک کارتن خواب به همراه قفل و زنجیر و پایپ و فندک ریخته شده است… مردی میانسال با صورتی داغون و کثیف همانجا خوابیده است. یک مارمولک بزرگ کنار سرش روی دیوار است.
در همین لحظه صدای افتادن چیزی در حیاط شنیده میشود. چشمان مرد باز میشود… چند ثانیه بعد صدای پریدن کسی در حیاط شنیده میشود… مرد دست در جیبش میکند… صدای آژیر پلیس از دور شنیده میشود.

خارجی. حیاط
جوانی حدودا سی ساله با لباسهایی خاکی در حیاط در حالیکه یک کیفی را از روی زمین برمیدارد، با عجله به طرف زیرزمین می آید و از پله ها پایین می آید… جوان در را به آرامی باز میکند و با احتیاط وارد زیرزمین میشود

داخلی. ساختمان
 جوان کیف به دست اطراف را نگاه میکند اتاق تاریک است… جوان جلوتر میرود…
خبری از مرد نیست و موکت روی وسایل مرد کشیده شده است… جوان با احتیاط به طرف وسایل میرود و موکت را از روی انها برمیدارد… به جز وسایل چیز دیگری نیست در همین لحظه دستان مرد با چاقوی کوچکی در دست گلوی جوان را میگیرد… جوان ترسیده کیف را رها میکند…
مرد با پا کیف را هل میدهد… چند ثانیه ای به همین صورت میگذرد که در همین لحظه صدای آژیر پلیس از مقابل خانه می آید… مرد جا میخورد جوان را رها میکند و به طرف  پنجره ها میرود و بیرون را نگاه میکند. نور چراغ گردان پلیس دیده میشود… چند ثانیه بعد صدای قطع میشود و ماشین پلیس میرود… جوان در همین حین کیف را بر میدارد و به طرف در فرار میکند مرد متوجه میشود. جوان دستگیره در را میگیرد که مرد چاقویش را به سمت او پرت میکند. چاقو دقیقا به دست جوان میخورد. جوان فریاد میکشد… مرد پوزخند میزند…

داخلی. ساختمان
جوان در حالی دستش با پارچه کثیفی باند پیچی شده و خونریزی دارد، با دستان بسته روی زمین نشسته است.  و مرد هم در حالی که از یک لیوان کثیف، چایی میخورد با خونسردی تلاش میکند با گوش کردن به صدای کلیدها رمز را پیدا کند و در کیف سامسونت را باز کند… در کیف باز نمیشود… مرد عصبانی بلند میشود و در وسایلش دنبال چیزی میگردد تا با آن در کیف را باز کند... جوان با حرص مرد را نگاه میکند… مرد در میان وسایل یک آچار پیدا میکند … قبل از اینکه به سراغ کیف برود کمی مکث میکند بعد کنار دیواری که اطرافش خیس است، میرود. مرد زیپ شلوارش را پایین میکشد که با دیدن جوان که به او خیره شده، به گوشه زیرزمین و سر چاه میرود و پشت به جوان شروع به ادرار کردن میکند… جوان با شنیدن صدای ادرار او به زحمت بلند میشود کیف را با همان دستان بسته بر میدارد و با عجله به طرف در میرود… مرد متوجه فرار او میشود…بلافاصله آچار را به سمتش پرت میکند آچار با شدت به کمر جوان میخورد و جوان روی زمین می افتد... مرد پوزخند میزند.

داخلی. ساختمان.
در قفل و زنجیر شده و جوان اینبار با همان دستهای بسته و خونی روی زمین خوابیده و درد میکشد… همچنین در حالیکه پیچ گوشتی و انبردست و چاقو روی زمین کنار کیف ریخته  شده، هنوز هم در کیف بسته است…. مرد احتمالا برای تمرکز بیشتر در حال کشیدن شیشه با پایپ است بعد از چند کام خشکش میزند و روی زمین ولو میشود… جوان با دیدن مرد به زحمت و کشان کشان خودش را روی زمین میکشد و به وسایل روی زمین میرساند با چاقو به زحمت دستانش را باز میکند… جوان کلید را از جیب مرد در می آورد و کیف را برمیدارد و به طرف در میرود… بعد از چند قدم انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد… برمیگردد نگاهی به مرد و سایل اطرافش می اندازد به طرف او میرود و آچار و چاقو و لیوان و سایل دیگر را از دور و برش برمیدارد و داخل چاه می اندازد که افتادن آنها در ته چاه صدای بلندی میدهد… جوان به سختی و با درد همراه با کیف به سمت در میرود… مرد چشمانش را باز میکند و بعد از چند ثانیه متوجه اوضاع میشود…اطراف را نگاه میکند و پاره آجری را لای وسایلش میبیند… جوان میخواهد در را باز کند که پاره آجر مرد محکم به پشت سرش می خورد… مرد دوباره میخندد… جوان اینبار خشمگین می شود در حالیکه سرش خونریزی میکند پاره اجر را برمیدارد، کلید را در جیب پیراهنش میگذارد و آجر را با خشم به سمت مرد پرت میکند… مرد جاخالی میدهد و دوباره پوزخند میزند… جوان در حالی که سرش همچنان خونریزی میکند  با حرص اطراف را نگاه میکند و متوجه سنگی که لب چاه است میشود با سرعت و حرص به سراغ آن میرود، سنگ را بردارد که کلید از جیبش داخل چاه می افتد… جوان چند ثانیه بهت زده داخل چاه را نگاه میکند… سنگ هم از دستش داخل چاه می افتد… جوان بیحال و درمانده روی زمین مینشیند… همان مارمولک کنارش روی دیوار است…

فیلمنامه و جشنواره های فیلم کوتاه...
ما را در سایت فیلمنامه و جشنواره های فیلم کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cahjavaheri6 بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 12:32