فیلمنامه کوتاه عینک

ساخت وبلاگ
یادگیری، کسب تجربه و بعد نوشتن فیلمنامه کوتاه و کلا خود فیلم کوتاه، موضوع مورد علاقه زندگی منه. امیدوارم از خوندن این فیلمنامه کوتاه که عینک نام داره لذت ببرید.

فیلمنامه کوتاه عینک

نویسنده: امیرحسین جواهری

 داخلی. ماشین. روز
یک پیکان قدیمی و داغون که صندلی های جلو آن به وسیله زنجیر کلفتی نگه داشته شده است. راننده پیکان مردیست حدودا چهل ساله، لاغر و چهره ای سیاه است. مرد در دست راستش که به فرمان است چند اسکناس لول شده پونصدی و دویستی و دست دیگرش سیگار کوچکی در حال دود کردن است.
 راننده مقابل مسافران مختلفی که کنار خیابان ایستاده اند بوق میزند و یا نگه میدارد  ولی کسی سوار ماشینش نمیشود. تصاویر مختلفی از سوار نشدن مردها و زنهای پیر و جوان کنار خیابان برای سوار نشدن به پیکان رفتارهای مختلفی انجام میدهند:
جوانی که کنار خیابان ایستاده و به محض بوق زدن راننده پیکان برای سوار کردنش گوشی اش را در می اورد و تظاهر به حرف زدن میکند.
مرد مسافری که به هنگام ایستادن پیکان مقابلش به افق خیره میشود و مدتی به همان صورت می ایستد…
پیره زنی کنار خیابان که پایش را میمالد و به سختی ایستاده  و منتظر ماشین است و با دیدن پیکان سریع شروع به راه رفتن میکند.
زنی آرایش کرده شبیه روسپی ها  که کنار خیابان ایستاده و در حالیکه به مرد معلول کج و کوله ای که با موتور اتاقک دارش کنار اوست سعی میکند بی توجهی کند با دیدن پیکان که کنارش توقف میکند سریع داخل اتاقک موتور میشود و معلول هم با خوشحالی و به سرعت گاز میدهد…
  راننده کمی جلوتر پشت چراغ قرمز می ایستد و ماشینهایی را که مسافر میزنند را با ناراحتی نگاه میکند و بعد پولهایی که در دست دارد را میشمارد…  پس از چند لحظه تکه ای نان از داشبرد ماشین در می اورد و گاز میزند… در همین لحظه در عقب ماشین باز میشود و مردی با ریش و مویی بلندو کثیف و لباسهای کثیف سرش را داخل میکند
مرد: سه راه میری؟
راننده با خوشحالی: بپر بالا
مرد: یه دقیقه وایسا
مرد بعد از چند ثانیه یک گونی بزرگ و خیلی کثیف آشغال را به زور به روی صندلی های عقب جا میدهد و خودش هم به زور کنار گونی می نشیند و سرش را به گونی تکیه میده و بلافاصله می خوابد.… راننده ابتدا با تعجب نگاه میکند و بعد از چند ثانیه متوجه بوی گند آشغالها میشود و بعد به سرعت شیشه های ماشین را پایین میکشد و بعد هم حرکت میکند… راننده چند باری در آینه مرد را که خوابیده میبیند و بعد به رانندگی اش ادامه میدهد. و بعد از چند دقیقه سر یک تقاطع ترمز میکند
راننده: هی آقا… اقا… رسیدیم…
مرد که از خواب پریده با زحمت از ماشین پیاده می شود و گونی اش را هم سریع در می اورد و پول مچاله ای به راننده می دهد و میرود… راننده پول را باز میکند یک دویست تومنی خیلی خیلی کهنه است راننده از ماشین پیاده میشود ولی مرد خیلی دور شده است… مرد با ناامیدی پشت فرمان مینشیند. هنوز بوی ناخوشیند داخل ماشین است دستش را دراز میکند که شیشه های عقب را باز کند که کف ماشین یک عینک آفتابی قدیمی و از مد افتاده ای را میبیند… به زحمت ان را از کف ماشین برمیدارد چند ثانیه ای نگاهش میکند… که متوجه مرد متوجه مسافری که کمی جلوتر ایستاده میشود که برای گرفتن ماشین برای انها دست تکان میدهد… راننده عینک را روی داشبرد میگذارد و به سرعت مقابل مرد می ایستد عینک از روی داشبرد کف ماشین می افتد. مرد با دیدن پیکان چند لحظه ای مکث میکند و بعد چند متری از پیکان عقب تر میرود و دوباره برای ماشینهای عبوری دست تکان میدهد… راننده بعد از اینکه در آینه ماشین مرد مسافر  را چند لحظه ای نگاه میکند متوجه عینک میشود… عینک را بر میدارد و به چشم میزند و خودش را در آینه نگاه میکند… میخواهد حرکت کند که همان مرد با عجله سوار ماشین میشود
مرد: مستقیم
راننده با تعجب مرد را نگاه میکند و بلافاصله چند نفر دیگر هم با عجله سوار میشوند…راننده که عینک را به چشم دارد با خوشحالی به چهره خودش در آینه نگاه میکند، عینک را از چشمش در می اورد نگاهی به آن می اندازد و بعد به چشم میزند و حرکت میکند…

داخلی. ماشین. روز
 راننده عینک به چشم در حال رانندگی است و دستش پر از ده هزاری و پنج هزاری لول است ضبط ماشین یک آهنگ میکند. چهار نفر مسافر به زور صندلی عقب و دو نفر مسافر خانم هم صندلی جلو نشسته اند…

خارجی. خیابان. عصر
پیکان کنار خیابان می ایستد و مسافرهایش را پیاده میکند… مسافرهای کنار خیابان برای سوار شدن به ماشین با هم رقابت میکنند و چند نفری هم با هم دعوا میکنند….

داخلی. ماشین. غروب
راننده بدون عینک کنار خیابان داخل ماشین بدون مسافر است. عینک مقابلش و روی  فرمان است. یکی دو کامیون با سرعت با بوق بلند از کنارش عبور میکنند… راننده با خوشحالی در حال دسته کردن و شمردن اسکناسهای زیادی است که کار کرده است… بعد از شمردن آنها را داخل داشبورد میگذارد خیالی به راحتی میکشد و مقابل را میبیند…  کمی جلوتر جگرکی سیاری کنار خیابان، که مردی در حال باد زدن ذغال زیر سیخ های جگر است… مرد ماشین را روشن میکند…



خارجی. خیابان. شب
راننده بدون عینک از روی صندلی جگرکی کنار خیابان در حالیکه مقابلش یک سینی پر از سیخ خالی است بلند میشود و در حینی که نوشابه اش را میخورد چند اسکناس به جگرکی می دهد و سوار پیکان میشود…

داخلی. ماشین. شب
مرد بدون عینک با خوشحالی در حالی که خلال دندانی در دهانش است ماشین را روشن میکند و حرکت میکند…
ضبط را روشن میکند و با ان همخوانی میکند… بعد از جند ثانیه از مقابل زن جوان و زیبایی که کنار خیابان منتظر ماشین است عبور میکند… کمی جلوتر می ایستد… راننده زن را در آینه می بیند که توجهی به ماشین هایی که برایش می ایستند نمی کند… مرد نگاهی به عینک میکند.

خارجی. خیابان. شب
پیکان دور میزند و در مسیر مخالف مسیر زن حرکت میکند و بعد از تقاطع دوباره دور میزند و می ایستد…

داخلی. ماشین. شب
ماشین ایستاده است راننده خلال دندان را تف میکند… موهایش را در آینه مرتب می کند عینک را به چشم میزند و  دنده ماشین را عوض میکند و با خوشحالی به سمت زن حرکت میکند… چند متری که حرکت میکند در حالیکه هنوز به جایی که زن ایستاده نرسیده در تقاطع یک کامیون با شدت با او تصادف میکند.

خارجی. خبابان. شب
کامیون چند متری پیکان له شده را با خودش میبرد و بعد متوقف میشود… عینک روی زمین و مقابل پای گدایی میافتد که با عصای سفیدی ادای نابیناها را در میاورد…

فیلمنامه و جشنواره های فیلم کوتاه...
ما را در سایت فیلمنامه و جشنواره های فیلم کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cahjavaheri6 بازدید : 101 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 12:32