فیلمنامه کوتاه آمبولانس

ساخت وبلاگ
فیلمنامه کوتاه امروز، آمبولانس نام داره. مثل دفعات قبل تکرار میکنم که از خوندن نظرات در مورد فیلمنامه ها خوشحال میشم، مخصوصا از نظرات دوستانی که دستی بر آتش فیلم کوتاه دارند.

 

فیلمنامه کوتاه آمبولانس

نویسنده: امیرحسین جواهری

خارجی. کوچه. روز
یک خانه کلنگی حدودا ۹۰ متری با در آهنی کوچک در کوچه ای ده متری که دورتادورش پر از آپارتمان است… نمایی از در که یک پسر بچه حدودا ده ساله بدوبدو به در میرسد و پشت به تصویر با عجله به در میزند.
مردی چاق با چشمانی قرمز حدودا سی و پنج ساله با موهایی ژل زده در را باز میکند مرد با دیدن پسر تعجب میکند.
مرد: چیه؟
پسر: عمو… هل نکنیا… محسن تصادف کرده
مرد: یا ابالفضل… کجا؟
پسر با دست سر کوچه را نشان میدهد: یه موتوریه سر چهارراه بهش زد… در رفت
مرد داخل میرود

خارجی. خیابان. روز
یک چهارراه محلی و بدون چراغ راهنمایی مردم جمع شده اند ماشین زیادی اطراف نیست. مرد از میان جمعیت راهش را باز میکند. محسن با کاپشن و سری خونی روی زمین افتاده است…
مرد بالای سر محسن می نشیند: محسن… بابا جون… محسن
جوانی گوشی به دست بالای سر او ایستاده است: … آمبولانس داره میاد …
مرد گریه کنان بعد از چند ثانیه با احتیاط محسن را بلند میکند
جوان: آقا داری چیکار میکنی؟
مرد توجهی نمیکند و به کارش ادامه میدهد
جوان: آقای محترم… با شمام… نمیشنوی؟… نباید اینجوری تکونش بدی…
زن جوان تماشاگر جلو مرد را میگیرد: راست میگه آقا… چرا وای نمیسی اورژانس بیاد؟…
مرد در حالی که محسن را بغل کرده بر میگردد و با خشم جوان را نگاه میکند: تا کی وایسم؟ هان؟… شما میدونی کی میرسه؟
زن: چند دقیقه دیگه میان…آقا شما اصلا چیکاره شی؟
 مرد: پسرمه… به شما ربطی نداره…. از سر رام برید کنار….
مرد از میان مردم بیرون می آید و در خیابان راه می افتد…سعی میکند ماشینی بگیرد… چند ماشین بی توجه رد می شوند…

داخلی. ماشین. روز
یک پراید سفید در حال حرکت که مرد با صورتی خیس در حالی که محسن که همچنان بیهوش است را در بغل دارد با او حرف میزند
مرد: محسن جان…صدای منو میشنوی بابایی…. محسن جان… الآن میرسیم بیمارستان…
مرد در حالی صورتش را با  روبه راننده: داداش جون مادرت سریعتر… نرسیدیم؟
راننده: داداش نزدیکیم … چند دقیقه دیگه… ایشاالله که چیزی نشده… الآن حالش چطوره؟
مرد با احتیاط زیپ کاپشن محسن را باز میکند شیشه ماشین را بالا میدهد…

داخلی. بیمارستان. روز
مرد با در حالی که با دست سرش را گرفته و کاپشن محسن روی پایش است در پذیرش بیمارستان روی صندلی نشسته است…
پرستاری برگه به دست به مرد نزدیک میشود: آقا شما چه نسبتی با این پسر تصادفی داری؟
مرد ترسیده بلند میشود: من؟… باباشم… چی شده خانم؟
پرستار به سمت میز پدیرش میرود : کارت شناساییت همراته؟
مرد: آره… خانم چرا چیزی نمیگی؟
پرستار: باید عمل شه….
مرد: عمل برا چی؟… دکترش کجاست؟… من باید با دکترش حرف بزنم
پرستار برگه ای را به مقابل مرد میگیرد: اینو پر کن… اینجام امضا، اثر انگشت… چرا صبر نکردی آمبولانس بیاد؟…
مرد: آمبولانس؟…
پرستار در حال نوشتن چیزی: نخاعش آسیب دیده…
مرد: ترسیدم دیر برسه…
پرستار: …لااقل تکونش نمیدادی…. رضایتنامه رو پر کردی؟
مرد شروع به پر کردن میکند: به خدا فقط ترسیدم دیر بشه…
پرستار: دیر چی بشه آقا؟… این بچه چیز خاصیش نبوده که… چرا اینقدر تکونش دادی؟… کس دیگه ای نبود بیارش
مرد: الآن میخواید چیکار کنید شما؟
پرستار: دوساعته دارم چی بهت میگم؟… این بچه باید عمل شه…
مرد: یعنی اگه آمبولانس میاوردش دیگع عمل نمیخواست؟
پرستار توجهی به حرف مرد نمیکند و کارش را انجام میدهد
مرد در حین پر کردن مکث میکند: الآن دکترش کو؟
پرستار بازهم توجهی نمیکند
مرد با صدای بلند: دکتر… این خراب شده صاحب نداره؟… دکتر… دکتر
پرستار بلند میشود: صداتو بیار پایین… دکترو میخوای چیکار آقا؟… داره آماده میشه برای عمل… نمیخوای بچه ات زنده بمونه؟
مرد با گریه برگه را امضا میکند و به پرستار تحویل میدهد…

داخلی. دستشویی بیمارستان.
مرد با موهایی به هم ریخته داخل دستشوی آخرین پک سیگار را میکشد و فیلترش را داخل دستشویی می اندازد. کاپشن محسن را از جالباسی بر می دارد آن را مقابل صورتش میگیرد و گریه میکند. بعد از چند ثانیه صورتش را با آن خشک میکند و شروع به باز کردن درز پایین آن می کند. چندین بسته شیشه از داخل کاپشن در می آورد و در جیب خودش میگذارد و سیفون را میکشد.

فیلمنامه و جشنواره های فیلم کوتاه...
ما را در سایت فیلمنامه و جشنواره های فیلم کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cahjavaheri6 بازدید : 98 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 12:32