فیلم کوتاه ساخته نشده "خیانت"

ساخت وبلاگ
یکی از روش های ورود به دنیای فیلمسازی، ورود از طریق ساخت فیلم کوتاه است. مسیری که یکی از بهترین و به قولی امنترین مسیرهای ورود به دنیای فیلمسازی می باشد. چون هر انچه برای ساخت فیلم لازم داریم تا یاد بگیرم را از طریق تلاش برای ساخت فیلم کوتاه می آموزیم. و اولین قدم در مسیر ساخت فیلم کوتاه یادگیری فیلمنامه نویسی فیلم کوتاه است، که آن را هم با کمی تلاش می توان از طریق بهترین روش یادگیری می توان انجام داد. بهترین روش یادگیری به نظرم همان کسب تجربه با نوشتن فیلمنامه و بعد گرفتن بازخورد از دیگران است ، همان کاری که من انجام می دهم.

 

فیلمنامه کوتاه خیانت

نویسنده: امیرحسین جواهری

نویسنده: امیرحسین جواهری

داخلی. خانه. روز
نمایی از در ورودی یک آپارتمان کوچک پنجاه متری که یک پذیرایی کوچک با مبلهای معمولی و آشپزخانه ای کوچک و اتاق خوابی که در آن بسته است. تلویزیون پذیرایی روشن است و صدای برنامه ای از ان شنیده میشود. پس از چند ثانیه قفل در به آرامی باز میشود و فرهاد بیست و چند ساله و لاغر به ارامی وارد میشود کفش هایش را روی جاکفشی داخل آپارتمان میگذارد. همان پشت در گوشی اش را درمی اورد وشماره ای میگیرد
فرهاد در حال صحبت با تلفن با صدای یواش پشت در: …من رسیدم، بیا… از راپله ها بیا، خب؟…
فرهاد همانجا پشت درمی ایستد و از چشمی بیرون را نگاه می کند. چند ثانیه بعد در را باز میکند و زهره بیست و چند ساله و مانتویی نفس نفس زنان وارد میشود
فرهاد در حال بستن در: کسی که تو راپله ندیدت؟
زهره در حال نفس نفس زدن با سر نه می گوید.
فرهاد: برو بشین… الان برات آب میارم
زهره روی مبلی مقابل تلویزیون مینشیند و فرهاد بعد از چند ثانیه با یک لیوان آب برمیگرد و ان را به زهره میدهد و کنارش مینشیند.
زهره در حال خوردن آب به اطراف نگاه میکند
زهره: تلویزیون روشن بود؟
فرهاد در حالی که میوه های روی میز را در بشقاب میگذارد: عادتشه… گیجه… میوه میخوری؟
زهره همچنان به در و دیوار و وسایل خانه نگاه میکند: کجاییه؟
فرهاد در میوه گذاشتن: کی؟
زهره: زنت دیگه…
فرهاد: همشهریمونه… همونجا به دنیا اومده، چطور؟
زهره: از سلیقه اش معلومه
فرهاد بشقاب را مقابل زهره میگذارد: هه… بخور…
زهره سیبی از بشقاب بر میدارد و گاز میزند: چند ساعت چند مرخصی گرفتی؟
فرهاد نگاهی به ساعت روی دیوار می اندازد… در همین لحظه صدای گنگ اواز خواندن مردی از اتاق خواب شنیده میشود. هر دو هل میکنند و بلند میشود
زهره سیب گاز زده را روی میز میگذارد: مگه نگفتی کسی خونه نیست؟
فرهاد چاقو میوه خوری را از روی میز برمیدارد و به سمت اتاق خواب میرود
فرهاد پشت در میایستد: تو حمومه
فرهاد میخواهد در را باز کند… که زهره به طرفش میرود
زهره: باز نکن
فرهاد چند لحظه ای به زهره نگاه میکند و بعد در حالی که از در فاصله میگیرد گوشی اش را در میآورد: راست میگی باید زنگ بزنیم پلیس
زهره: پلیس؟…
فرهاد شماره ای میگیرد
زهره: مطمئنی زنت بیرونه؟…
فرهاد خشکش میزند و تلفن را قطع میکند: چی؟…
زهره: کدوم دزد احمقی خونه مردم میره حموم؟…
فرهاد نگاهی به تلویزیون و میوه های روی میز می اندازد.… بعد از چند ثانیه با خشم به طرف در میرود و میخواهد در را باز کند…
زهره در حالی که کیفش را برمیدارد: چیکار میکنی؟…وایسا من برم بعد…
فرهاد منصرف میشود و کمی فکر میکند بعد با ناراحتی روی مبل مینشیند اینبار بعد از چند ثانیه به سرعت به طرف جاکفشی میرود و یک جفت کفش زنانه در می آورد و نگاه میکند…
فرهاد با خشم: کثافت… کثافت هرزه…
فرهاد با عصبانیت به طرف آشپزخانه میرود و از یکی از کابینتها یک ساتور در میآورد و به سمت اتاق خواب میرود. زهره در حالیکه سعی میکند جلویش را میگیرد: میخوای خودتو بدخت کنی؟
فرهاد: چی داری میگی؟… برو کنار ببینم
زهره: مگه نمیگفتی دنبال بهونه ای طلاقش بدی؟
فرهاد: بزو اونور
زهره: الان بهترین موقع ست…
زهره گوشی اش را در می اورد: ازش فیلم بگیر…
فرهاد نگاهی به زهره می اندازد
زهره: مثل سگ به پات می افته… بعد هر چی بگی قبول میکنه
فرهاد به فکر فرو رفته است که زهره ساتور را از دستش میگیرد…
فرهاد روی زمین مینشیند…
زهره بعد از چند ثانیه پشت در اتاق خواب میرود: چرا صدای زنت نمیاد؟
فرهاد نگاهی به زهره میاندازد بعد از چند ثانیه با خشم بلند میشود و از خانه بیرون میرود
زهره همچنان فال گوش ایستاده و بعد از جند ثانیه متوجه رفتن فرهاد میشود
زهره در حالیکه دنبال فرهاد میگردد: کجا رفتی… فرهاد… فرهاد
زهره دوباره به سراع کیفش میرود و ان را بر میدارد و میخواد از خانه برود که فرهاد با یک ظرف نوشابه محتوی بنزین به سرعت بدون اینکه در را ببندد وارد می شود
زهره در حالیکه به او نگاه میکند: کجا رفتی؟
زهره بعد از چند ثانیه متوجه قصد فرهاد میشود…فرهاد با عجله مقداری از بنزین را روی در می پاشد می خواهد در را باز کند که زهره با عجله به طرفش می آید و در حالیکه سعی میکند طرف بنزین را از دست فرهاد بگیرد
زهره: دیوونه شدی؟… میخوای خودتو بدبخت کنی؟ فرهاد
فرهاد: ولش کن… زهره با توام ولش کن…
زهره: فرهاد به خدا نمیذارم
در همین لحظه فرهاد به طرف در آپارتمان نگاه میکند و ظرف را ول میکند…
زهره در حالی که از پیروزی اش خوشحال است: آهان… فرهاد جان به خدا این راهش نیست، باور…
 که جمله اش با دیدن مریم همسر فرهاد بیست و چند ساله و کمی چاق نیمه کاره می ماند… هر سه  با تعجب و با بهت به هم نگاه میکنند.
مریم بعد از چند ثانیه رو به فرهاد: این کیه؟

 

فیلمنامه و جشنواره های فیلم کوتاه...
ما را در سایت فیلمنامه و جشنواره های فیلم کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cahjavaheri6 بازدید : 107 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 12:32